حال وهواي آقا محمد رضا توي اين چند وقت
پسركم توي اين چند وقت چيزاي جديدي رو تجربه كرد كه مهمترين اونها نجاري ، بنايي ونقاشي بود كه به باباش توي اين امر كمك مي كرد . البته نا گفته نمونه كه در خيلي موارد كار بابايي رو به مي ريخت امادر هر صورت تجربه جالبي بود براش .
توي تعطيلات عيد هم حسابي بهش خوش گذشت اولش مي گفت ماماني چرا بابايي نمي ره سر كار اما بعد از تعطيلات مي گفت اصلا دوست ندارم بابا بره سر كار بايد پيش من بمونه . الان هم كه مي بينه حريف بابايي براي سر كار نرفتن نيست صبح كه از خواب بلند ميشه ميگه بابا با من خداحافظي كرد يا نه .
تو تعطيلات به مسافرت رفتيم اونجا خيلي به پسرم خوش گذشت دوست نداشت بر گرده الان هم بهش ميگيم كي بريم مسافرت ميگه فردا صبح .
آخه اونجا همه خونه ها بزرگ بود و حياط دار اما توي تهران ما آپارتمان هاي كوچيك وبدون فضاي بازي براي اين بچه ها تازه همش بايد بگيم سر وصدا نكنيد كه الان همسايه ها صداشون در مياد.
فعلا همينا رو مي نويسم. تا بعد ..