محمدرضامحمدرضا، تا این لحظه: 15 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره

محمدرضا

بد حالي

يه چند وقتي (حدودا يك ماه ) كه محمدرضا سرفه هاي خشكي مي كنه كه البته اولش دكتر بردمش دكتر گفت به خاطر تغيير فصل وآب وهواي بد از اينجور چيزهاست . (البته اين سال سومي هستش كه پسرم اينجوري ميشه كه بهش حساسيت فصلي مي گن كلي هم داروي و آمپول  ضدحساسيت استفاده كرده ) ولي سرفه هاش خيلي اذيتش مي كرد تا اينكه ديروز دوباره بردمش دكتر دوباره يه سري داروي جديد ضد حساسيت واسپري تنفسي دكتر بهش داد ودكتر گفت حتما براش از بخور سرد استفاده كنيد مخصوصا موقع خواب ويه سري پرهيز غذايي مثل نخوردن چيزهايي كه مواد نگهدارنده دارند . وقتي كه اسپري رو ديدم خيلي ناراحت شدم واعصابم بهم ريخت اما بازهم خدا رو شكر چون پسر گلم خيلي با ما همكاري مي كنه وقتي ميخوايم اسپر...
26 اسفند 1390

امان از دكترها

     هفته پيش يكشنبه بود كه پسر گلم رو به خاطر سرفه هاي شديدش بردم دكتر (البته متخصص كودكان ) ايشون هم تشخيص دادند كه پسر ما حساسيت داره و بايد براش از اسپري بيماران آسمي استفاده كنيم ما هم گفتيم خوب دكتر حتما درست ميگه . خلاصه ما شروع كرديم واز اسپري استفاده كرديم حدود سه روز و سه شب ولي تواين مدت محمدرضا بهتر نشد كه هيچ بد تر هم شد تازه ديگه اصلا شب ها نمي تونست بخوابه حتي با وجود روشن بودن دستگاه بخور . تا اينكه اسپري رو ديگه استفاده نكرديم وچهار شنبه دوباره بردميش دكتر البته دكترش رو عوض كرديم . وقتي دكتر معاينه اش گفت اين پسر شما لوزه سوم داره همچنين پوليپ بيني . اصلا هم لازم نيست براش اسپري استفاده كني . من اينقدر خ...
26 اسفند 1390

كاش قدر لحظات را بدانيم

ديگر وقتش شده بود ، گنجشك كوچك بايد پرواز كردن را شروع مي كرد آسمان را ديده بود اما مزه پرواز را درآن نچشيده بود. گنجشك كوچك پرسيد: پرواز كردن يعني چه ؟چه طوري است؟ گنجشك پدر بادي به غبغب انداخت وگفت: پرواز يعني همين كه بالهايت را باز كني ودر هوامعلق شوي همين! گنجشك ديگري از بالاي سرش پرواز كرد پرسيد: آهاي پرواز كردن يعني چه؟ وجواب شنيد:يعني همين كاري كه من مي كنم ! اصلا"يعني چه كه پرواز كردن يعني چه؟ پروازيعني كاري كه همه گنجشك ها بايد بكنند وهمه پرنده ها ،همين! راضي نشد ،بدون اينكه جواب درستي بگيرد پرواز كرد ! سالها بعد ، گنجشك كوچكي از اوهمين سوال را كرد واو حتي يادش نبود كه روزي خودش از گنجشك پدر پرسيده بود: پرواز كردن ي...
26 اسفند 1390

شهر بازي وتئاتر

چند شب پيش بود كه ما رفتيم فرهنگسراي خاوران كه هم بچه هال برن شهر بازي وهم اينكه خودمون هم بريم ونمايش پنجره فولاد كاري از آقاي اكبر عبدي رو ببينيم . كه ريحانه وساجده و خاله مريم عليرضا و هيلا ومامانشون هم بودند . هيلا وعليرضا بچه هاي دوست خاله مريم بودند كه هيلا فقط دو روز از محمد رضا كوچيكتره وخيلي خوب با هم بازي مي كردند . خلاصه بچه ها به همراه باباجون (لازم به ذكر كه محمدرضا به مامان وبابا ،مي گه مامان جون وبابا جون حتي در اوج بيحوصلگي وعصبانيت) رفتند شهر بازي اما هيلا كه بابا جون رو تا حالا نديده بود حاضر نشد بره پيش مامانش موند. من و مريم جون (تازه به خاله مريمش هم ميگه مريم جون واولين كلمه اي رو هم كه گفت مريم بود) مامان هيلا و ريحانه...
7 مهر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به محمدرضا می باشد